کلبه فراقط!!!
چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:56 قبل از ظهر :: نويسنده : عرفان
ترانه سرا : روزبه بمانی
.................................................................................................................... یه دیواره، یه دیوارهکه یه عمر آزگاره اونورش همیشه بنبست اینورش هیچی نداره یه طرف همه سیاه و یه طرف همه سفیدیم این طرف ریشه نداریم اون طرف ریشه بریدیم اگه از دیوار خونه چشممون جدا نمیشد یه درخت پیر انجیر همه چیز ما نمیشد بسکه زندگی نکردیم وحشت از مردن نداریم ساعتو جلو کشیدن وقت غم خوردن نداریم برای اون یه وجب خاک همه دنیامونو دادیم ما برای بوی گندم خیلی چیزامونو دادیم هیشکی یادمون نداده خنده هامونو ببینیم این فقط درد وطن نیست ما تو غربتم همینیم اینور و اونور دیوار درد ما هنوز همونه آی شقایق ما جماعت دردمون از خودمونه تو همه خاطره هامون حق دشمن مرده باده حتی راه دشمنی رو هیشکی یادمون نداده یه دیواره، یه دیواره که یه عمر آزگاره اونورش همیشه بنبست اینورش هیچی نداره از عذاب این قبیله هممون خون از هم بریدیم حسّ همخونی نداریم چون قبیلمونو دیدیم ما که تو زمزمه هامون هی به داد هم رسیدیم یکی یادمون بیاره کی به داد هم رسیدیم تو هجوم این همه حرف هر جوابی یه سقوطه تو بگو هرچی که میخوای من که سنگرم، سکوت ![]() شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, :: 1:11 قبل از ظهر :: نويسنده : عرفان
ما که رفتیم ولی یادت باشه دیوونه بودیم
واسه تو یه عمر اسیر تو کنجه این خونه بودیم
ما که رفتیم ولی این رسمه وفداری نبود
قصه ی چشمای تو واسه ما تکراری نبود
ما که رفتیم حالا تو میمونی و عشقه جدید
میدونم چند روز دیگه میشنوم جدا شدید
ما که رفتیم ولی مزده دستای ما این نبود
دله ما لایقه اینکه بندازیش زمین نبود
ما که رفتیم ولی کن قدرتو دونسته بودیم
بیشترم خواسته بودیم ولی نتونسته بودیم
ما که رفتیم ولی دل ندادیم به عشقه کاغذی
لااقل میومدی پیشم واسه خداحافظی....... ![]() شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, :: 1:10 قبل از ظهر :: نويسنده : عرفان
کاش می شد تو جنگلا،یه کلبه داشتیم من و تو زمین و شخم می زدیم ،دونه می کاشتیم من تو خودمون خونه می ساختیم ،دستامون گلی می شد آهن و بتن نبود،دیوارا،کاگلی میشد وقتی هیزم می آوردم تو میشستی رو به روم می چکید نم نم بارون رو درختا روی بوم آتیش کلبه به را بود ،دیگه سردت نمی شد غم نون زانو می زد،حریف مردت نمی شد کاش رو کول آدما خورجینی از غصه نبود عشق آدما به هم فقط توی قصه نبود کاشکی رو سر گلا منت باغبون نبود واسه امنیت شهر ،گزمه و پاسبون نبود ![]() یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 5:51 بعد از ظهر :: نويسنده : عرفان
دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پاي فـــرشتـهات به دو دست دعــــا نگهدارد
خواهم من از خدا به دعا صد هزار جان تـــا صـد هـــزار بـــــار بميـــرم براي تو رفتم به مسجدي كه به رويش نظر كنم بر رخ گرفت دست و دعا را بهانه ساخت دعاي مردن من ميكني چه حاجت آن بقــاي هجــر تو بادا مكن دعاي دگر دگرآن شب است امشب كه زپي سحرندارد من و بــاز آن دعاها كه يكي اثر ندارد از بس كه وصالش به دعا ميخواهم خجلت زدة روي دعــــــا ساخت مرا به دشنامي دل ما را به دست آر كه همچــون ما دعــــا گوئي ندارد از آن مژگان او دست دعا بر آسمان دارد كه دائم از خدا خواهد شفاي چشم بيمارش شب هجراست ودارم برفلك دست دعاامشب به غير ازمرگ حيرانم چه خواهم ازخداامشب من از خداي خود به دعا خواستم تو را امشب تو نيز بهر خدا تا سحر مرو دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند دعاي نيم شبي دفع صد بلا بكند من به دعا كرده ام مدّعيان را هلاك زانكه خواص دعا دفع بلا كردن است باغ دعا پر گل شود هر برگ گل بلبل شود در باغ شب گر بگذري عطر دعا را بشنوي كليد گنج سعادت بود دعاي سحر كه اين كليد همه قفل هاي بسته گشود افتادگان چو تكيه به دست دعا كنند صد درد را به قطرۀ اشكي دوا كنند گفتي مرا كه پير شوم اي پدر بيا نفرين كه در لباس دعا كردهاي ببين دعاي صبح وآه شب كليدگنج مقصوداست بدين راه وروش ميرو كه بادلداده بپيوندي حافظ وظيفة تو دعا گفتن است و بس در بند آن مباش كه نشنيد يا شنيد يا رب اين آتش كه در جان من است سرد كن زان سان كه كردي بر خليل دعاي گوشه نشينان بلا بگرداند چرا به گوشة چشمي به ما نمي نگري نالم ز جفاي تو و دارم به دعا دست كان ناله مبادا كه اثر داشته باشد خدايا به عزّت كه خوارم مكن به ذلّ گنــــه شــــرمسارم مكن مرا شرمساري ز روي تو بس دگر شرمسارم مكن پيش كس گفتي كه مستجاب كنم گر دعا كني توفيق هم عطا كن و حال دعا ببخش اي بلند اختر خدايت عمر جاويدان دهد و آنچه پيروزي و بهروزي در آن است آن دهد يا رب نگاه كس به كسي آشنا مكن ور ميكني كرم كن و از هم جدا مكن ![]() یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 5:49 بعد از ظهر :: نويسنده : عرفان
منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز چه شكر گويمت اي كردگار بنده نواز ازهرچه ميرودسخن دوست خوشتر است پيغــــام آشنـــا نفس روح پرور است گر مُخيّر بكنندم به قيامت كه چه خواهي دوست مارا وهمه نعمت فردوس شمارا عشقپيش ازاجلم كشت وبه مردن نگذاشت شادازاينم كه مرادوست به دشمن نگذاشت براي خاطر دشمن ز ما بريدي مهر طريق دوستي اين است؟مرحبااي دوست خودپرستي زشما دوست پرستي از من غم جـــان است شما را غم جانانه مرا ز حد گذشت جدائي ميان ما اي دوست بيا بيا كه غلام توام بيا اي دوست هزار سال پس از مرگ من چو باز آيي ز خاك نعره بر آرم كه مرحبا اي دوست چو روز حشر برآريم سر ز خواب اجل به روي دوست شود باز چشم بستة ما شور بزم دوستان از نالة گرم من است همچو بانگ ني ميان انجمن پيچيده ام شرح جفاي دوست نه بهر شكايت است مقصود ذكر اوست دگرها حكايت است رفتي ز چشم و مانده به جا ماجراي تو خالي است در دو ديده ام اي دوست جاي تو ![]() یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 5:42 بعد از ظهر :: نويسنده : عرفان
یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 5:41 بعد از ظهر :: نويسنده : عرفان
![]() یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 5:29 بعد از ظهر :: نويسنده : عرفان
![]() یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, :: 5:14 بعد از ظهر :: نويسنده : عرفان
![]() صفحه قبل 1 صفحه بعد |
موضوعات آخرین مطالب پیوندهای روزانه پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |