کلبه فراقط!!!
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 2:42 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

سرپرست تيم فوتسال صبا گفت: در شأنم نيست که بخواهم دست کسي را گاز بگيرم و برخي افراد با چنين کارهايي مي‌خواهند مرا خراب کنند.


به گزارش فارس، ديدار تيم‌هاي فوتسال فرش‌آراي مشهد و صباي قم با حواشي زيادي روبرو بود تا جايي که در بخش‌هاي خبري صحنه‌هايي از اين بازي پخش شد و حراست سالن مشهد گفت که سرپرست صبا دست او را گاز گرفته است!

ناصر شريفي، سرپرست صبا در اين زمينه به فارس گفت: در شأنم نيست که دست به چنين کاري بزنم. کسي که اين کار را کرده با من هم چنين برخوردي داشته است. فيلم اين بازي موجود است. من به بازيکنان اعلام کردم به سمت داور و درگيري نروند، اما بخش خبري 20:30 هيچ‌ کدام از اين صحنه‌ها را نشان نداد.

وي ادامه داد: کسي که دست به اين کار زد از قصد اين کار را کرده که مرا زير سوال ببرد. چه علتي دارد من اين کار را انجام بدهم؟ کسي که اين کار را کرده هم به من ظلم کرده هم به آن شخص مضروب. 20:30 بي عدالتي کرد و تمام صحنه‌ها را نشان نداد. اگر فيلمي آورديد که من در صحنه بودم براي هميشه خودم را توبيخ مي‌کنم.

سرپرست صبا خاطرنشان کرد: از کميته انضباطي ممنون هستم که بدون صحبت کردن با من راي صادر نکرد. من به کميته انضباطي خواهم رفت و در اين زمينه شکايت مي‌کنم. درباره محروميت محسن حسن‌زاده هم بايد بگويم که خدا را شاهد مي گيرم آن لگد به در را او نزد.


 



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 2:42 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

با انصراف محمد رويانيان، مهدي تاج و فداحسين مالکي گزينه‌هاي رياست هيئت مديره باشگاه پرسپوليس شدند.


به گزارش فارس، در جلسه شب گذشته هيئت مديره باشگاه پرسپوليس که با حضور وزير ورزش و جوانان برگزار شد،‌ محمد رويانيان به عنوان گزينه اصلي رياست هيئت مديره پرسپوليس انتخاب شد.

پس از اين اتفاق، رويانيان امروز در جلسه‌اي با تاج شرکت کرد و پس از بررسي موارد و با توجه به حجم و سنگيني کار اعلام کرد قصد حضور به عنوان رئيس هيئت مديره باشگاه پرسپوليس را ندارد و در همان پست مديرعاملي در اين تيم خواهند ماند.

بر همين اساس قرار است ظرف چند روز آينده جلسه هيئت مديره پرسپوليس با حضور اعضا برگزار شود و از ميان تاج و مالکي يکي به عنوان رئيس هيئت مديره انتخاب شود.

گفته مي‌شود مالکي شانس بيشتري براي رياست هيئت مديره باشگاه پرسپوليس دارد.


 



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 2:41 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

برزيلي ها نام توپ مسابقات فوتبال در جام جهاني 2014 برزيل را با نام "برازوکا" نامگذاري کردند.


اين توپ توسط کمپاني آديداس ساخته شده و در مسابقات جام جهاني مورد استفاده قرار خواهد گرفت.

براي نامگذاري اين توپ سه نام کوتاه برگرفته از فرهنگ برزيل انتخاب شد که هواداران فوتبال از ميان آنها " برازوکا" را انتخاب کردند.


 



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 2:40 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

تيم فوتبال استقلال روز جمعه در ديداري دوستانه به مصاف تيم هنرمندان مي‌رود.


تيم فوتبال استقلال که روز گذشته در ديداري دوستانه در مشهد مقابل ابومسلم به ميدان رفته بود، روز جمعه به مصاف تيم فوتبال هنرمندان مي‌رود.

قرار است اين مسابقه از ساعت 18 در کمپ زنده‌ياد حجازي برگزار شود.

کادر فني تيم استقلال تصميم دارد براي حفظ آمادگي بازيکنان اين تيم و نگهداري آنها در شرايط مسابقه ديداري سبک را برگزار کند و از همين رو اين تيم مقابل هنرمندان به ميدان خواهد رفت.


 



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 3:32 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

البته اين داستان واقعيه و طي سه ماه طول كشيد كه به طور خيلي و خلاصه داره باز گو ميشه.

داستان از جايي شروع ميشه كه جواد و سروين توي چت روم با هم اشنا ميشن.بعده معرفي  سن و اسم كه سروين 23 ساله بود و جواد 18 ساله.جواد به سروين ميگه جك بگم سروين ميگه بگو بعد جواد چنتا جك ميگه و سروين ميخنده.بعد جواد به سروين ميگه تو بلدي جك بگي مارو بخندوني سروين ميگه نه.جواد ميگه اونايي كه نميتونن جك بگن و كسي رو بخندونن معمولا تو خانواده شون شاد نيستن و غم گينند و شاد زندگي نميكنند .سروين ميگه نه اينطور نيست جواد ميگه اگه اينطور نيست پس چرا نميتوني منو بخندوني؟سروين دلش گرفته بود و شروع كرد به حرف زدن كه درسته تو راست ميگي من خيلي غمگينم ميدوني چرا جواد گفت چرا سروين گفت چون من تو يه تصادف مامان بابا نامزدمو از دست دادم با اينكه منم تو اين تصادف حضور داشتم ولي چيزيم نشد وعموهام هم با من و خوانوادم خوب نبودن تا حدي كه تشيع جنازه بابا مامانم نيومدن.الانم من پيش خالم اينا هستم.و  خيلي وقته سرطان خون گرفتم.جواد گفت خوب ميشي نگران نباش.سروين گفت برات مهم نيست كه سرطان دارم جواد گفت نگران نباش من مطمئنم خوب ميشي.چرا دكتر نميري؟گفت من روم نميشه به خالم اين بگم كه مريضم و انارو تو زحمت بندازم.جواد گفت كي تا حالا؟ سروين گفت خيلي وقته كه مريضم ولي به كسي نگفتم.بعد سروين كه تنها بود از جواد خوشش اومد. از حرفاي قشنگي كه ميزد و از روحيه دادنش. و ازش خواهش ميكنه كه شماره تماسشو بده جوادم  چون خيلي بچه دلسوز و فدا كاري بود دوست نداشت تو اين موقعيت تنهاش بزاره برا همين شمارشو داد.جواد پدر نداشت تو چهار سالگي پدرشو از دست داده بود براي همين بيشتر دركش ميكرد.جواد مدام اين جمله رو تكرار ميكرد كه نگران نباش تو خوب ميشي.سروين ميگفت نه ديگه كار از كار گذشته بيماري من ديگه رفتني هستم. جواد به سروين در حالي كه تو چشاش اشك جمع شده بود ميگه اصلا نگران نباش برو پيش امام رضا ببين خوب ميشي يا نه و تو اين وضعيت سروينم خيلي گريه ميكرد برا همين از حال رفته بود و جواد هم از چت روم خارج شده بود.جواد ازون شب هميشه سر نمارش براش با اشك ريختن دعا ميكرد.فرداش سروين تو بيمارستان بود بايد شمي دارمانيش ميكردن راه ديگه اي وجود نداشت .به جواد زنگ ميزنه و كمي درد دل ميكرده و جواد بهش روحيه ميداد ميگفت مطمئن باش خوب ميشي و براش مثال مياورد كه چنين كساي اين مريضي رو داشتم و خوب شدن و اونو اميدوار ميكرد.اينا ادامه داشت تا يه روز سروين به جواد ميگه بهتره از هم جدا شيم چون دوست ندارم تو ناراحت بشي جوادم  وضعيتشو ميدونست و ميدونست كه اگه بره تنها ميمونه ، دوست نداشت تنهاش بزاره هيچ وقت به حرفش گوش نميكرد و با اون بود و بهش ميگف تو خوب شدي ولم كن.سروين دختر خاله اي داشت به اسم شيده .سروين به خاطر شيمي درماني بيشتر اوقات مريض بود حال نداشت يا خوابيده بود. جواد از طريق شيده حالشو ميپرسيد.يه روز شيده به جواد ميگه كه سروين مرده و فردا ختمشه و ديگه نيست .ديگه سرويني وجود نداره.جواد ميگه كه امكان نداره سروين رفته باشه اون دنيا غيره ممكنه اصلا محاله .شديه چرا بهم دروغ اصلا ازت انتظار نداشتم.شيده ميگه نه راست ميگم و جواد كه اشكش در اومده بود ميگفت امكان نداره اگه راست ميگي ادرس قبرستونو بده ميخوام برم سر خاك ابجيم وشيده گفت اره سروين زندس اون مجبورم كرد بهت بگم مرده.بالا خره اين موضوع به خير گذشت .چند روز بعد شيده از يه موضوع خبر دار ميشه كه سروين نميدونسته و به جواد ميگه.موضوع اينه كه پدر و مادر اصليه سروين الماني هستن و پدرمادرش اونو توي هتل باباي سروين جا گذاشته بودن و باباي سروين هرچي گشت پدر مادرشو پيدا نكرد و چون بچه دار نميشدن اونو به فرزندي قبول كردن.جواد اين موضوع رو نميدونست و به سروين ميگه خوب شدي ميخواي بري دنبال مامان بابات و سريون كه تعجب كرده بود به جواد ميگه ميشه واضح تر بگي جواد فهميد كه اون نميدونسته وميخواست ادامه نده كه سروين خيلي اسرار كرد و جواد بهش گفت و سروين تا شنيد از حال روفت و از دهنش خون ميومد شيده اومده بود و ديد كه سروين اين وضعيته و دكترا جمع شدن و با هزار مكافات دوباره برگردوندنش به حالت اول.شيده كه فهميده بود من گفتم خيلي جوادو دعوا كرد جواد هم هي گريه ميكرد و معذرت خواهي ميكرد.بعد اين موضوع جواد فقط حال ابجيشو ميپرسيد تا ناراحت نباشه .اين موضوع ادامه داشت تا جايي كه مريضيه سروين شيوع پيدا ميكنه و خيلي ضعيفش ميكنه و ساعت 2 شب حالش بد ميشه و ميبرنش سي سي يو و شيده اينو به جواد ميگه و جواد لحظه لحضه از حال سروين با خبر بود تا جايي كه دكترا گفتن سروين مرگ مغزي شده و ديگه از دست ما كاري بر نمياد شيده و جواد هر دو به شدت گريه ميكردن و شيده با جواد از سروين و زجراي كه كشيده ميگفته .جواد بازم اميد داشت و ميگفت سروين بازم زنده ميشه ولي شيده ميگفت نه اون ديگه رفته و مرگه مغزي شده دكترا هم كاري ازشون بر نمياد.جواد در حالي كه اشك از چشماش سرازير ميشد گوشي رو خاموش كرد و تا صبح نشست و به درگاه خداوند گريه كرد و نماز و دعا ميخوند كه خدا ابجشو بهش بر گردونه.جواد از خدا ميخواست ما بقي عمر منو بده به سروين عمر منه بي ارزشو بده به ابجيم تا اون بتونه زنده بمونه.جواد بعده اون صبحش خيلي مريض شده بود و بردنش  بيمارستان.ولي ظهرش از بيمارستان اومد برون و صبح فراي اون روز با رفيقش به يه تكيه اي كه وسط جنگل بود رفته بودن .اون تكيه حاجت خيلي ها رو روا كرد.اون رفت به اونجا و اونجا هم همينجور گريه ميكرد و دعا ميخوند.تا اينكه بعد دو روز اومد خونه و موبايلشو روشن كرد .شيده بهش پيام داد گفت كجا بودي اين روزا.چرا موبايلتو خاموش كردي .شيده ميگفت در حالي كه دكترا اميدشونو از دست داده بودن و فكر ميكردن ديگه مرده داشتن ميبردنش سرد خونه زنده شد.دكترا همه شگفت زده شده بودن .بعد گفت جواد كجا بودي كه سروين هي خبرتو ميگيره.بعد يكمي خواهر برادر با هم درد دل كردن.جواد بابت اين موضوع كه سروين زنده شده بودخيلي خوشحال شده بود . خدا رو شكر ميكرد.سروين فقط دوباره زنده شده بود ولي هنوز مريضيش خوب نشده بود تازه دو تا پاشم بي حس شده بود و ديگه نميتونست تكونشون بده.جواد براي اينكه سروين خوب بشه سر قبره سيداي بزرگ و امام زاده ها ميرفت و نذر ميكرد كه خوب بشه .تو ون تكيه هم نذر كرده.بعد جواد تصميم گرفت به مشهد بره و از امام رضا شفاي ابجيشو بگيره.اون رفت اونجا و براي ابجيش خيلي دعا و گريه كرد.اون از مشهد اومد و به سروين گفت كه مطمئن باش امام رضا خوبت ميكنه اصلا نگران نباش.بعده يه مدت سروين با اون مريضي سختش كم كم بهبود پيدا كرد و سرحال شد و مريضيش خوب شد و از بيمارستان مرخص شد.جواد سروينو خيلي دوست داشت برا همين خيلي براش گريه ميكرد.جواد وقتي شنيد سروين خوب شد از خوشحالي داشت پرواز ميكرد.سروين ميخواست بره پيش مامان باباي واقعيش فقط بخواطر اينكه بگه چرا منو اينجا تنها گذاشتين جواد ميگفت مطمئن باش اگه اين كارو ميكردن تو الان مسلمون نبودي.عيبي نداره.ولي اون اسرار داشت بره و جواد گفت حالا كه داري ميري حداقل زبونشونو ياد بگير بعد برو.سروينم همينكارو ميكرد.موضوع ادامه داش تا جايي كه يك روز جواد كه سروينو دوست داشت يه پيامك عاشقانه برا سروين ميفرسته و سروين به جواد ميگه :بزرگترين اشتباه من تو زندگيم اين بود كه با تو اشنا شدم.جواد تا اين حرفو شنيد اشك از چشاش سرازير شد و با تمام وجودش گريه ميكرد اشك مثل چشمه از چشاش ميزد بيرون.جواد تو همين حال به شوخي به سروين ميگفت :باشه عيبي نداره يادت باشه ديگه اشتباه نكني.سروين گفت منم الان اين اشتباهمو جبران ميكن تا ديگه ازين اشتباها نكم.كمي با جواد جرو بحث كرد .جواد هم فهميد كه سروين ديگه دوستش نداره برا همين با سروين يه جوري صحبت ميكرد كه سروين احساس گناه نكنه و با خيال راحت بره پي كارش.سروينم رفت پي كارش و جواد هم مريض شد همون لحظه و هيچيي نيفهميد تا سه روز هم هيچي از گلوش پايين نميرفت.جواد بابات اين موضوع از خدا هيچي نميخواست دوست نداشت ابجيشو نفرين كنه چون هنوزم دوسش داشت.گناه جواد اين بود كه دلش برا سروين سوخته بود و دركش مي كرد.نميدونست كه اگه سروينو درك كنه يك روز بزرگترين اشتباه سروين ميشه.

جواد بعده اين موضوع بازهم دلش طاقت نمياورد كه خبر ابجيشو نگيره و بعد دو سه ماه دوباره به ابجيش زنگ ميزنه ولي ابجيش جوابشو نميده.

اين داستان به عاشقاي همسان جواد مي آموزه كه خودشونو به خاطر دخترايي كه يه چيزي كم دارن خودشونو فدا نكن چون دخترا فقط زماني پسرا  رو دوست دارن كه مرضن خوب بشن كسي رو نميشناسن .مثل داستان دختر كور و پسر عاشق كه پسره چشاشو ميده به دختره دختره ازش جدا ميشه.اينم  پايان داستان سروين و جواد.اميدوارم ازين اتفاقات تو زندگي شما پيش نياد.

شما رو به خدا ميسپارم.به اميد ديدا

 

عرفان:البته فقط نقل داستان بود وگرنه من اتقاد دارم به مطلب اخری و تو هر دو جنس هم خوب پیدا میشه هم بد



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 3:31 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

آيا مي دانستيد كه گاهي به هم مي رسيم و مي گوييم 120 سال زنده باشي يعني چه و از كجا آمده؟ براي چه نمي گوييم 150 يا 100 سال يا ...
 
در ايران قديم، سال كبيسه را به اين صورت محاسبه مي كردند كه به جاي اينكه هر 4 سال يك روز اضافه كنند و آن سال را سال كبيسه بنامند (حتما خوانندگان مي دانند كه تقويم فعلي كه بنام تقويم جلالي ناميده مي شود حاصل زحمات خيام و ساير دانشمندان قرن پنجم هجري است) هر 120 سال، يك ماه را جشن مي گرفتند و در كل ايران، اين جشن برپا بود و براي اين كه بعضي ها ممكن بود يك بار اين جشن را ببينند و عمرشان جواب نمي داد تا اين جشن ها را دوباره ببينند (و بعضي ها هم اصلا اين جشن را نمي ديدند) به همين دليل، ديدن اين جشن را به عنوان بزرگترين آرزو براي يكديگر خواستار بودند و هر كسي براي طرف مقابل آرزو مي كرد تا آنقدر زنده باشي كه اين جشن باشكوه را ببيني، و اين، به صورت يك تعارف و سنتي بي نهايت زيبا درآمد كه وقتي به هم مي رسيدند بگويند 120 سال زنده باشي.



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 3:30 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

روزي روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتيني، پس از بردن مسابقه و دريافت چك قهرماني لبخند بر لب مقابل دوربين خبرنگاران وارد رختكن مي شود تا آماده رفتن شود.
پس از ساعتي، او داخل پاركينگ تك و تنها به طرف ماشينش مي رفت كه زني به وي نزديك مي شود. زن پيروزيش را تبريك مي گويد و سپس عاجزانه مي افزايد كه پسرش به خاطر ابتلا به بيماري سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ويزيت دكتر و هزينه بالاي بيمارستان نيست.
دو ونسنزو تحت تاثير حرفهاي زن قرار گرفت و چك مسابقه را امضا نمود و در حالي كه آن را در دست زن مي فشرد گفت: براي فرزندتان سلامتي و روزهاي خوشي را آرزو مي كنم.
يك هفته پس از اين واقعه دوونسنزو در يك باشگاه روستايي مشغول صرف ناهار بود كه يكي از مديران عالي رتبه انجمن گلف بازان به ميز او نزديك مي شود و مي گويد: هفته گذشته چند نفر از بچه هاي مسئول پاركينگ به من اطلاع دادند كه شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زني صحبت كرده ايد. مي خواستم به اطلاعتان برسانم كه آن زن يك كلاهبردار است. او نه تنها بچه مريض و مشرف به مرگ ندارد، بلكه ازدواج هم نكرده. او شما را فريب داده، دوست عزير!
دو ونسزو مي پرسد: منظورتان اين است كه مريضي يا مرگ هيچ بچه اي در ميان نبوده است؟
بله كاملا همينطور است.
دو ونسزو مي گويد: در اين هفته، اين بهترين خبري است كه شنيدم.



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 3:28 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

فرهاد و هوشنگ هر دو بيمار يك آسايشگاه روانى بودند. يكروز همينطور كه در كنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عميق استخر انداخت و به زير آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پريد و خود را در كف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بيرون كشيد.

وقتى دكتر آسايشگاه از اين اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصميم گرفت كه او را از آسايشگاه مرخص كند.

هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من يك خبر خوب و يك خبر بد برايت دارم. خبر خوب اين است كه مى توانى از آسايشگاه بيرون بروى، زيرا با پريدن در استخر و نجات دادن جان يك بيمار ديگر، قابليت عقلانى خود را براى واكنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به اين نتيجه رسيدم كه اين عمل تو نشانه وجود اراده و تصميم در توست. و اما خبر بد

اين كه بيمارى كه تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از اين كه از استخر بيرون آمد خود را با كمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى كه ما خبر شديم او مرده بود.

هوشنگ كه به دقت به صحبتهاى دكتر گوش مى كرد گفت: او خودش را دار نزد. من آويزونش كردم تا خشك بشه...

..................... حالا من كى مى تونم برم خونه‌مون ؟



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 3:26 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

روزي دخترك از مادرش پرسيد: 'مامان  نژاد انسان ها از كجا اومد؟مادر جواب داد: خداوند آدم و حوا را خلق كرد. اون ها بچه دار شدند و اين جوري نژادانسان ها به وجود اومد.
دو روز بعد دختر همين سوال رو از پدرش پرسيد.
پدرش پاسخ داد: 'خيلي سال پيش ميمون ها تكامل يافتند و نژاد انسان ها پديد اومد..'
دخترك كه گيج شده بود نزد مادرش رفت و گفت:مامان  تو گفتي خدا انسان ها روآفريد ولي بابا ميگه انسان ها تكامل يافته ي ميمون ها هستند...من كه نمي فهمم!
مادرش گفت: عزيز دلم خيلي ساده است. من بهت در مورد خانواده ي خودم گفتم و بابات درمورد خانواده ي خودش!



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 3:23 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

روزي همه فضابل و تباهي ها دور هم جمع شدند خسته تر و كسل تر از هميشه.

  ناگهان ذكاوت ايستاد و گفت: بياييد يك بازي بكنيم؛. مثلا" قايم باشك؛ همه از اين پيشنهاد شاد شدند  

ديوانگي فورا" فرياد زد من چشم مي گذارم من چشم مي گذارم. و از آنجايي كه هيچ كس نمي خواست به دنبال ديوانگي برود همه قبول كردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.  

ديوانگي جلوي درختي رفت و چشمهايش را بست و شروع كرد به  شمردن ....يك...دو...سه...چهار...

 

همه رفتند تا جايي پنهان شوند؛

 

لطافت خود را به شاخ ماه آويزان كرد؛

  خيانت داخل انبوهي از زباله پنهان شد؛

  اصالت در ميان ابرها مخفي گشت؛

  هوس به مركز زمين رفت؛  

دروغ گفت زير سنگي مي روم اما به ته دريا رفت؛   طمع داخل كيسه اي كه دوخته بود مخفي شد.   و ديوانگي مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و يك...   همه پنهان شده بودند به جز عشق كه همواره مردد بود و نميتوانست تصميم بگيرد. و جاي تعجب هم نيست چون همه مي دانيم پنهان كردن عشق مشكل است.   در همين حال ديوانگي به پايان شمارش مي رسيد. نود و ينج ...نود و شش...نود و هفت... هنگاميكه ديوانگي به صد رسيد, عشق پريد و در بوته گل رز پنهان شد.   ديوانگي فرياد زد دارم ميام دارم ميام.   اولين كسي را كه پيدا كرد تنبلي بود؛ زيراتنبلي، تنبلي اش آمده بود جايي پنهان شود و لطافت را يافت كه به شاخ ماه آويزان بود.   دروغ ته چاه؛ هوس در مركز زمين؛ يكي يكي همه را پيدا كرد جز عشق.   او از يافتن عشق نااميد شده بود.   حسادت در گوشهايش زمزمه كرد؛ تو فقط بايد عشق را پيدا كني و او پشت بوته گل رز است.   ديوانگي شاخه چنگك مانندي را از درخت كند و با شدت و هيجان زياد ان را در بوته گل رز فرو كرد. و دوباره، تا با صداي ناله اي متوقف شد .   عشق از پشت بوته بيرون آمد با دستهايش   صورت خود را پوشانده بود و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون مي زد. شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمي توانست جايي را ببيند. او كور شده بود.   ديوانگي گفت « من چه كردم؛ من چه كردم؛ چگونه مي تواتم تو را درمان كنم.»   عشق ياسخ داد: تو نمي تواني مرا درمان كني، اما اگر مي خواهي كاري بكني؛ راهنماي من شو.»  

و اينگونه شد كه از آن روز به بعد عشق كور است و ديوانگي همواره در كنار اوست.



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 3:20 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

روزي ، يك پدر روستايي با پسر پانزده ساله اش وارد يك مركز تجاري ميشوند.

پسر متوّجه دو ديوار براق نقره‌اي رنگ ميشود كه بشكل كشويي از هم جداشدند و دو باره بهم چسبيدند، از پدر ميپرسد، اين چيست ؟

 پدر كه تا بحالدر عمرش آسانسور نديده ميگويد پسرم، من تا كنون چنين چيزي نديدم، ونميدانم.

در همين موقع آنها زني بسيار چاق را ميبينند كه با صندلي چرخدارش به آنديوار نقره‌اي نزديك شد و با انگشتش چيزي را روي ديوار فشار داد، و ديواربراق از هم جدا شد ، و آن زن خود را بزحمت وارد اطاقكي كرد، ديوار بستهشد، پدر و پسر ، هر دو چشمشان بشماره هائي بر بالاي آسانسور افتاد كه ازيك شروع و بتدريج تا سي‌ رفت، هر دو خيلي‌ متعجب تماشا ميكردند كهناگهان ، ديدند شماره‌ها بطور معكوس و بسرعت كم شدند تا رسيد به يك، دراين وقت ديوار نقره‌اي باز شد، و آنها حيرت زده ديدند، دختر ۲۴ ساله موطلايي بسيار زيبا و ظريف ، با طنازي از آن اطاقك خارج شد.
 

پدر در حالي كه نميتوانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگي، به پسرش
گفت : پسرم ، زود برو مادرت را بيار اينجا!!!
:5:

 



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 3:10 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

جار پيري خود را براي بازنشسته شدن آماده مي كرد.

يك روز او با صاحبكار خود موضوع را درميان گذاشت.

پس از روزهاي طولاني و كار كردن و زحمت كشيدن ، حالا او به استراحت نياز داشت و براي پيدا كردن زمان اين استراحت ميخواست تا او را از كار بازنشسته كنند.

صاحب كار او بسيار ناراحت شد و سعي كرد او را منصرف كند ، اما نجار بر حرفش و تصميمي كه گرفته بود پافشاري كرد.

سرانجام صاحب كار درحالي كه با تأسف با اين درخواست موافقت ميكرد ، از او خواست تا به عنوان آخرين كار ، ساخت خانه اي را به عهده بگيرد.

نجار در حالت رودربايستي ، پذيرفت درحاليكه دلش چندان به اين كار راضي نبود.

پذيرفتن ساخت اين خانه برخلاف ميل باطني او صورت گرفته بود.

براي همين به سرعت مواد اوليه نامرغوبي تهيه كرد و به سرعت و بي دقتي ، به ساختن خانه مشغول شد و به زودي و به خاطر رسيدن به استراحت ، كار را تمام كرد.

او صاحب كار را از اتمام كار باخبر كرد.

صاحب كار براي دريافت كليد اين آخرين كار به آنجا آمد.

زمان تحويل كليد ، صاحب كار آن را به نجار بازگرداند و گفت: اين خانه هديه ايست از طرف من به تو به خاطر سالهاي همكاري!

نجار ، يكه خورد و بسيار شرمنده شد.

در واقع اگر او ميدانست كه خودش قرار است در اين خانه ساكن شود ، لوازم و مصالح بهتر و تمام مهارتي كه در كار داشت را براي ساخت آن بكار مي برد.

يعني كار را به صورت ديگري پيش ميبرد.

 

اين داستان ماست.


ما زندگيمان را ميسازيم. هر روز ميگذرد.

گاهي ما كمترين توجهي به آنچه كه ميسازيم نداريم ، پس در اثر يك شوك و اتفاق غيرمترقبه ميفهميم كه مجبوريم در همين ساخته ها زندگي كنيم.

اگر چنين تصوري داشته باشيد ، تمام سعي خود را براي ايمن كردن شرايط زندگي خود ميكنيم. فرصت ها از دست مي روند و گاهي بازسازي آنچه ساخته ايم، ممكن نيست.
آري ، درست است .

شما نجار زندگي خود هستيد و روزها، چكشي هستند كه بر يك ميخ از زندگي شما كوبيده ميشود.


يك تخته در آن جاي ميگيرد و يك ديوار برپا ميشود.

 

مراقب سلامتي خانه اي كه براي زندگي خود مي سازيد باشيد

 

 



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 2:46 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

خسرو و شیرین دومین منظومه نظامی‌ و معروفترین اثر و به عقیده گروهی از سخن‌سنجان شاهکار اوست. در حقیقت نیز، نظامی‌ با سرودن این دومین کتاب (پس از مخزن الاسرار) راه خود را باز می‌یابد و طریقی تازه در سخنوری و بزم آرایی پیش می‌گیرد.
 این منظومه شش هزار و چند صد بیتی دارای بسیاری قطعات است که بی هیچ شبهه از آثار جاویدان زبان پارسی است و همان‌هاست که موجب شده است گروهی انبوه از شاعران به تقلیــد از آن روی آورند، گو این که هیچ یک از آنان، جز یکی دو تن، حتی به حریم نظامی ‌نیز نزدیک نشده اند و کار آن یکی دو تن نیز در برابر شهرت و عظمت اثر نظامی ‌رنگ باخته است.


داستان کامل خسرو و شیرین نظامی‌ به نثر
هرمز پادشاه ایران، صاحب پسری می‌‌شود و نام او را پرویز می‌نهد. پرویز در جوانی علی رغم دادگستری پدرمرتکب تجاوز به حقوق مردم می‌شود. او که با یاران خود برای تفرج به خارج از شهر رفته، شب هنگام در خانه ی یک روستایی بساط عیش و نوش برپا می‌کند و بانگ ساز و آوازشان در فضای ده طنین انداز می‌گردد. حتی غلام و اسب او نیز از این تعدی بی نصیب نمی‌مانند.
هنگامی‌ که هرمز از این ماجرا آگاه می‌شود، بدون در نظر گرفتن رابطه‌ی پدر – فرزندی عدالت را اجرا می‌کند: اسب خسرو را می‌کشد؛ غلام او را به صاحب باغی که دارایی‌اش تجاوز شده بود، می‌بخشد و تخت خسرو نیز از آن صاحب خانه‌ی روستایی می‌شود. خسرو نیز با شفاعت پیران از سوی پدر، بخشیده می‌شود. پس از این ماجرا، خسرو،
انوشیروان
- نیای خود را- در خواب می‌بیند. انوشیروان به او مژده می‌دهد که چون در ازای اجرای عدالت از سوی پدر، خشمگین نشده و به منزله‌ی عذرخواهی نزد هرمز رفته، به جای آنچه از دست داده، موهبت‌هایی به دست خواهد آوردکه بسیار ارزشمندتر می‌باشند: دلارامی ‌زیبا، اسبی شبدیز نام، تختی با شکوه و نوازنده ای به نام باربد.
 
مدتی از این جریان می‌گذرد تا اینکه ندیم خاص او – شاپور- به دنبال وصف شکوه و جمال ملکه‌ای که بر سرزمین ارّان حکومت می‌کند، سخن را به برادرزاده‌ی او، شیرین، می‌کشاند. سپس شروع به توصیف زیبایی‌های بی حد او می‌نماید، آنچنان که دل هر شنونده‌ای را اسیر این تصویر خیالی می‌کرد. حتی اسب این زیبارو نیز یگانه و بی همتاست. سخنان شاپور، پرنده‌ی عشق را در درون خسرو به تکاپو وامی‌دارد و خواهان این پری سیما می‌شود و شاپور را در طلب شیرین به ارّان می‌فرستد. هنگامی‌ که شاپور به زادگاه شیرین می‌رسد، در دیری اقامت می‌کند و به واسطه‌ی ساکنان آن دیر از آمدن شیرین و یارانش به دامنه‌ی کوهی در همان نزدیکی آگاه می‌شود. پس تصویری از خسرو می‌کشد و آن را بر درختی در آن حوالی می‌زند. شیرین را  در حین عیش و نوش می‌بیند و دستور می‌دهد تا آن نقش را برای او بیاورند. شیرین آنچنان مجذوب این نقاشی می‌شود که خدمتکارانش از ترس گرفتار شدن او، آن تصویر را از بین می‌برند و نابودی آن را به دیوان نسبت می‌دهند و به بهانه ی اینکه آن بیشه،  سرزمین پریان است، از آنجا رخت برمی‌بندند و به مکانی دیگر می‌روند  اما در آنجا نیز شیرین دوباره تصویر خسرو را که شاپور نقاشی کرده بود، می‌بیند و از خود بیخود می‌شود. وقتی دستور آوردن آن تصویر را می‌دهد، یارانش آن را پنهان کرده و باز هم پریان را در این کار دخیل می‌دانند و رخت سفر می‌بندند. در اقامتگاه جدید، باز هم تصویر خسرو، شیرین را مجذوب  خود می‌کند و این بار شیرین شخصاً به سوی نقش رفته و آن را برمی‌دارد و چنان شیفته‌ی خسرو می‌شود که برای به دست آوردن ردّ و  نشانی از او، از هر رهگذری سراغ او را می‌گیرد؛ اما هیچ نمی‌یابد. در این هنگام شاپور که در کسوت مغان رفته از آنجا می‌گذرد. شیرین او را می‌خواند تا مگر نشانی از نام و جایگاه آن تصویر به او بگوید. شاپور هم در خلوتی که با شیرین داشت پرده از این راز برمی‌گشاید و نام و نشان خسرو و داستان دلدادگی او به شیرین را بیان می‌کند و همان گونه که با سخن افسونگر خود، خسرو را در دام عشق شیرین گرفتار کرده، مرغ دل شیرین را هم به سوی خسرو به پرواز درمی‌آورد. شیرین که در اندیشه ی رفتن به مدائن است، انگشتری را به عنوان نشان از شاپور می‌گیرد تا بدان وسیله به حرمسرای خسرو راه یابد. شیرین که دیگر در عشق روی دلداده‌ی نادیده گرفتار شده بود، سحرگاهان بر شبدیز می‌نشیند و به سوی مدائن می‌تازد.
از سوی دیگر خسرو که مورد خشم پدر قرار گرفته به نصیحت بزرگ امید، قصد ترک مدائن می‌کند. قبل از سفر به اهل حرمسرای خود سفارش می‌کند که اگر شیرین به مدائن آمد، در حق او نهایت خدمت و مهمان نوازی را رعایت کنند و خود با جمعی از غلامانش راه ارّان را در پیش می‌گیرد.
در بین راه که شیرین خسته از رنج سفر در چشمه‌ای تن خود را می‌شوید، متوجه حضور خسرو می‌شود. هر دو که با یک نگاه به یکدیگر دل می‌بندند، به امید رسیدن به یاری زیباتر، از این عشق چشم می‌پوشند. خسرو به امید شاهزاده‌ای که در ارّان در انتظار اوست و شیرین به یاد صاحب تصویری که در کاخ خود روزگار را با عشق او می‌گذراند.
 
شیرین پس از طی مسافت طولانی به مدائن رسید؛ اما اثری از خسرو نبود. کنیزان، او را در کاخ جای داده و آنچنان که خسرو سفارش کرده بود در پذیرایی از او می‌کوشیدند. شیرین که از رفتن خسرو به اران آگاه شد، بسیار حسرت خورد. رقیبان به واسطه‌ی حسادتی که نسبت به شیرین داشتند، او را در کوهستانی بد آب و هوا مسکن دادند و شیرین در این مدت تنها با غم عشق خسرو زندگی می‌کرد. از سوی دیگر تقدیر نیز خسرو را در کاخی مقیم کرده بود که روزگاری شیرین در آن می‌خرامید و صدای دل انگیزش در فضای آن می‌پیچید. اما دیگر نه از صدای گام‌های شیرین خبری بود و نه از نوای سحرانگیزش. شاپور خسرو را از رفتن شیرین به مدائن آگاه می‌کند و از شاه دستور می‌گیرد که به مدائن رفته و شیرین را با خود نزد خسرو بیاورد. شاپور این بار نیز به فرمان خسرو گردن می‌نهد و شیرین را در حالی که در آن کوهستان بد آب و هوا به سر می‌برد، نزد خسرو به اران آورد. هنوز شیرین به درگاه نرسیده که خبر مرگ هرمز کام او را تلخ می‌کند.  به دنبال شنیدن این خبر، شاه جوان عزم مدائن می‌کند تا به جای پدر بر تخت سلطنت تکیه زند. دگر باره شیرین قدم در قصر می‌نهد به امید اینکه روی دلداده‌ی خود را ببیند؛ اما باز هم ناامید می‌شود.
 
در حالی که خسرو در ایران به پادشاهی رسیده بود، بهرام چوبین علیه او قیام می‌کند و با تهمت پدرکشی، بزرگان قوم را نیز بر ضد خسرو تحریک می‌نماید. خسرو نیز که همه چیز را از دست رفته می‌یابد، جان خود را برداشته و به سوی موقان می‌گریزد. در میان همین گریزها و نابسامانی‌ها، روزی که با یاران خود به شکار رفته بود، ناگهان چشمش بر شیرین افتاد که او نیز به قصد شکار از کاخ بیرون آمده بود. دو دلداده پس از مدت‌ها دوری، سرانجام یکدیگر را دیدند در حالی که خسرو تاج و تخت شاهی را از دست داده بود. خسرو به دعوت شیرین قدم در کاخ مهین بانو گزارد. مهین بانو که از عشق این دو و سرگذشت شیرین با خوبرویان حرمسرایش آگاهی داشت، از شیرین خواست که تنها در مقابل عهد و کابین خود را در اختیار خسرو نهد و هرگز با او در خلوت سخن نگوید. شیرین نیز بر انجام این خواسته سوگند خورد.

خسرو و شیرین بارها در بزم و شکار در کنار هم بودند؛ اما خسرو هیچ گاه نتوانست به کام خود برسد. سرانجام پس از اظهار نیازهای بسیار از سوی خسرو و ناز از سوی شیرین،‌خسرو دل از معشوقه‌ی خود برداشت و عزم روم کرد. در آنجا
مریم، دختر پادشاه روم را به همسری برگزید و بعد از مدتی نیز با سپاهی از رومیان به ایران لشکر کشید و تاج و تخت سلطنت را بازپس گرفت. اما در عین داشتن همه‌ی نعمت‌های دنیایی، از دوری شیرین در غم و اندوه بود. شیرین نیز در فراق روی معشوق در تب و تاب و بیقراری بود.
مهین بانو در بستر مرگ، برادرزاده ی خود را به صبر و شکیبایی وصیت می‌کند. تجربه به او نشان داده که غم و شادی در جهان ناپایدار است و به هیچ یک نباید دل بست؟؟؟

پس از مرگ مهین بانو،
شیرین بر تخت سلطنت نشست و عدل و داد را در سراسر ملک خود پراکند. اما همچنان از دوری خسرو، ناآرام بود. پادشاهی را به یکی از بزرگان درگاهش سپرد و به سوی مدائن رهسپار شد.
در همان هنگام که روزگار نیک بختی خسرو در اوج بود، خبر مرگ بهرام چوبین را شنید. سه روز به رسم سوگواری، دست از طرب و نشاط برداشت و در روز چهارم به مجلس بزم نشست و به امید اینکه نواهای باربد، درد دوری شیرین را در وجودش درمان کند، او را طلب کرد. باربد نیز سی لحن خوش آواز را از میان لحن‌های خود انتخاب کرد و نواخت. خسرو نیز در ازای هر نوا، بخششی شاهانه نسبت به باربد روا داشت.
آن شب پس از آن که خسرو به شبستان رفت، عشق شیرین در دلش تازه شده بود. با خواهش و التماس از مریم خواست تا شیرین را به حرمسرای خود آورد؛ اما با پاسخی درشت از سوی مریم مواجه شد. خسرو که دیگر نمی‌توانست عشق سرکش خود را مهار کند، ‌شاپور را به طلب شیرین فرستاد. اما شیرین با تندی شاپور را از درگاه خود به سوی خسرو روانه کرد.
شیرین این بار نیز در همان کوهستان رخت اقامت افکند و غذایی جز شیر نمی‌خورد. از آنجا که آوردن شیر از چراگاهی دور، کار بسیار مشکلی بود، شاپور برای رفع این مشکل،
فرهاد را به شیرین معرفی کرد.

در روز ملاقات شیرین و فرهاد، فرهاد دل در گرو شیرین می‌بازد. این اولین دیدار آنچنان او را مدهوش می‌کند که ادراک از او رخت بر می‌بندد و دستورات شیرین را نمی‌فهمد. هنگامی‌ که از نزد او بیرون می‌آید، سخنان شیرین را از خدمتکارانش می‌پرسد و متوجه می‌شود باید جویی از سنگ، از چراگاه تا محل اقامت شیرین بنا کند. فرهاد آنچنان با عشق و علاقه تیشه بر کوه می‌زد که در مدت یک ماه، جویی در دل سنگ خارا ایجاد کرد و در انتهای آن حوضی ساخت. شیرین به عنوان دستمزد، گوشواره ی خود را به فرهاد داد اما فرهاد با احترام فراوان گوشواره را نثار خود شیرین کرد و روی به صحرا نهاد این عشق روزگار فرهاد را آنچنان پر تب و تاب و بیقرار ساخت که داستان آن بر سر زبان‌ها افتاد و خسرو نیز از این دلدادگی آگاه شد. فرهاد را به نزد خود خواند و در مناظره ای که با او داشت، فهمید توان برابری با عشق او را نسبت به شیرین ندارد. پس تصمیم گرفت به گونه ای دیگر او را از سر راه خود بردارد. خسرو، فرهاد را به کندن کوهی از سنگ می‌فرستد و قول می‌دهد اگر این کار را انجام دهد، شیرین و عشق او را فراموش کند.

فرهاد نیز بی درنگ به پای آن کوه می‌رود. نخست بر آن نقش شیرین و شاه و شبدیز را حک کرد و سپس به کندن کوه با یاد دلارام خود پرداخت. آنچنان که حدیث کوه کندن او در جهان آوازه یافت. روزی شیرین سوار بر اسب به دیدار فرهاد رفت و جامی ‌شیر برای او برد. در بازگشت اسبش در میان کوه فرو ماند و بیم سقوط بود. اما فرهاد اسب و سوار آن را بر گردن نهاد و به قصر برد. خبر رفتن شیرین نزد فرهاد و تأثیر این دیدار در قدرت او برای کندن سنگ خارا به گوش خسرو می‌رسد. او که دیگر شیرین را، از دست رفته می‌بیند، به دنبال چاره است. به راهنمایی پیران خردمند قاصدی نزد فرهاد می‌فرستد تا خبر مرگ شیرین را به او بدهند مگر در کاری که در پیش گرفته سست شود. هنگامی ‌که پیک خسرو، خبر مرگ شیرین را به فرهاد می‌رساند، او تیشه را بر زمین می‌زند و خود نیز بر خاک می‌افتد. شیرین از مرگ او، داغدار می‌شود و دستور می‌دهد تا بر مزار او گنبدی بسازند. خسرو نامه‌ی تعزیتی طنزگونه برای شیرین می‌فرستد و او را به ترک غم و اندوه می‌خواند. پس از گذشت ایامی ‌از این واقعه، مریم نیز می‌میرد و شیرین در جواب نامه‌ی خسرو، نامه ای به او می‌نویسد و به یادش می‌آورد که از دست دادن زیبارویی برای او اهمیتی ندارد زیرا هر گاه بخواهد، نازنینان بسیاری در خدمتگزاری او حاضرند. خسرو پس از خواندن نامه به فراست در می‌یابد که جواب آنچنان سخنانی، این نامه است. بعد از آن برای به دست آوردن شیرین تلاش‌های بسیاری نمود اما همچنان بی‌نتیجه بود و شیرین مانند رؤیایی، دور از دسترس. خسرو که از جانب شیرین، ناامید شده بود به دنبال زنی شکرنام که توصیف زیبایی‌اش را شنیده بود به اصفهان رفت. اما حتی وصال شکر نیز نتوانست آتش عشق شیرین را در وجود او خاموش کند. خسرو که می‌دانست شاپور تنها مونس شب‌های تنهایی شیرین بود، او را به درگاه احضار کرد تا مگر شیرین برای فرار از تنهایی به خسرو پناه آورد. شیرین نیز در این تنهایی‌ها روزگار را با گریه و زاری و گله و شکایت به سر برد. روزی خسرو به بهانه‌ی شکار به حوالی قصر شیرین رفت. شیرین که از آمدن خسرو آگاه شده بود، کنیزی را به استقبال خسرو فرستاد و او را در بیرون قصر، منزل داد. سپس خود به نزد شاه رفت. شاه نیز که از نحوه‌ی پذیرایی میزبان ناراضی بود، با وی به عتاب سخن گفت و شکایت‌ها نمود و اظهار نیازها کرد اما شیرین همچنان خود را از او دور نگه می‌دارد و تأکید می‌کند تنها مطابق رسم و آیین خسرو می‌تواند به عشق او دست یابد. پس از گفتگویی طولانی و بی‌نتیجه، خسرو مأیوس و سرخورده از قصر شیرین باز می‌گردد. با رفتن خسرو، تنهایی بار دیگر همنشین شیرین می‌شود و او را دلتنگ می‌کند. پس به سوی محل اقامت خسرو رهسپار می‌شود و به کمک شاپور، دور از چشم شاه، در جایگاهی پنهان می‌شود. سحرگاهان، خسرو مجلس بزمی ‌ترتیب می‌دهد. شیرین نیز در گوشه‌ای از مجلس پنهان می‌شود. در این بزم نیک از زبان شیرین غزل می‌گوید و باربد از زبان خسرو. پس از چندی غزل گفتن، شیرین صبر از کف می‌دهد و از خیمه‌ی خود بیرون می‌آید. خسرو که معشوق را در کنار خود می‌یابد به خواست شیرین گردن می‌نهد و بزرگانی را به خواستگاری او می‌فرستد و او را با تجملاتی شاهانه به دربار خود می‌آورد. خسرو پس از کام یافتن از شیرین، حکومت ارمن را به شاپور می‌بخشد. خسرو نصیحت شیرین را مبنی بر برقراری عدالت و دانش آموزی با گوش جان می‌شنود و عمل می‌کند. در راه آموختن علم، مناظره ای طولانی میان او و بزرگ امید روی می‌دهد و در آن سؤالاتی درباره‌ی چگونگی افلاک و مبدأ و معاد و بسیاری مسائل دیگر می‌پرسد. پس از چندی، با وجود آنکه خسرو از بد ذاتی پسرش
شیرویه آگاه است، به سفارش بزرگ امید، او را بر تخت می‌نشاند و خود رخت اقامت در آتشخانه می‌افکند. شیرویه با به دست گرفتن قدرت، پدر را محبوس کرد و تنها شیرین اجازه‌ی رفت و آمد نزد او را داشت اما وجود شیرین حتی در بند نیز برای خسرو دلپذیر و جان بخش بود. یک شب که خسرو در کنار شیرین آرمیده بود، فرد ناشناسی به بالین او آمد و با دشنه‌ای جگرگاهش را درید. حتی در کشاکش مرگ نیز راضی نشد موجب آزار شیرین شود و بی صدا جان داد. شیرین به واسطه‌ی خون آلود بودن بستر از خواب ناز بیدار شد و معشوقش را بی‌جان یافت و ناله سر داد. در میانه‌ی ناله و زاری شیرین بر مرگ همسر، شیرویه برای او پیغام خواستگاری فرستاد. شیرین نیز دم فرو بست و سخن نگفت. صبحگاهان، که خسرو را به دخمه بردند، شیرین نیز با عظمتی شاهانه قدم در دخمه نهاد و در تنهایی‌اش با او دشنه ای بر تن خود زد و در کنار خسرو جان داد. بزرگان کشور نیز که این حال را دیدند، خسرو و شیرین را در آن دخمه دفن کردند

.



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 2:27 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

یارو اومده تو مغازه بم میگه:اداپتور داری؟ میگم: اینارو شهاب میاره! اون وقت میگه:یعنی شما نداری؟یعنی وقتی اینو گفت دلیل ساخت این شکلکو بم رسوند منم میگم: په نه په داریم اما شهاب چکش داره برگشت میخوره از اون بگیر!!!!!البته یه چی بگم که تو دلم اینارو گفتما !!!!!!



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 2:24 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

ورزشکاران ايران فردا و در روز هفتم بازي هاي پارالمپيک لندن در رشته هاي فوتبال هفت نفره، تير و کمان، دووميداني، دوچرخه سواري و وزنه برداري با حريفان خود رقابت مي‎کنند.


     فوتبال هفت نفره تنها رشته تيمي است که در روز هفتم بازي‌هاي پارالمپيک ورزشکاران ايران در آن شرکت خواهند داشت. در چارچوب اين روز از بازي‏ها که فردا چهارشنبه برگزار مي‏شود، تيم فوتبال هفت نفره ايران به مصاف يکي از مدعيان اصلي اين رقابت‎ها يعني روسيه مي‎رود.


تيم فوتبال هفت نفره ايران در حالي اين ديدار را برگزار مي‎کند که طي دو ديدار گذشته خود موفق به شکست هلند و آرژانتين شد. کاروان ورزش ايران رقابت‎هاي خود در روز هفتم بازي‎هاي پارالمپيک را در اين رشته آغاز مي‎کند سپس از ساير رشته‌ها پيگيري خواهد کرد.


در چارچوب رقابت‎هاي روز هفتم بازي‎هاي پارالمپيک کمانداران ايران در مرحله يک چهارم نهايي رقابت‎هاي تيمي مردان و زنان به ترتيب به مصاف جمهوري چک و کره جنوبي مي‎روند. دووميداني در اين روز از بازي‎ها روز شلوغي خواهد داشت چون نمايندگان ايران در مسابقات پرتاب ديسک، پرتاب وزنه و پرتاب نيزه رقابت‎هاي خود را فردا برگزار مي‎کنند.


مسابقات دوچرخه سواري تايم تريل هم فردا با حضور تک نماينده ايران برگزار مي‎شود. در رقابت‎هاي وزنه برداري دو نماينده ايران رقابت‎هاي خود را در اوزان 100- و 100 کيلوگرم برگزار مي‎کنند. برنامه رقابت ورزشکاران ايران در روز هفتم از چهاردهمين دوره بازي‎هاي پارالمپيک به شرح زير است:


چهارشنبه 15 شهريورماه

فوتبال هفت نفره:

* ايران - روسيه (ساعت 12:30)


تير و کمان:

مرحله يک چهارم ريکرو تيمي زنان: ايران - جمهوري چک (ساعت 13:30)

مرحله يک چهارم ريکرو تيمي مردان: ايران - کره جنوبي (ساعت 14:30)


دووميداني:

* پرتاب ديسک مردان F54/55/56: علي محمد ياري (ساعت 13:38)

* پرتاب وزنه مردان F37/38: جواد حرداني (ساعت 14:40)

* پرتاب نيزه مردان F12/13: سجاد نيک پرست (ساعت 23:10)

* پرتاب نيزه مردان F12/13: سيد عرفان حسيني (ساعت 23:10)

* پرتاب وزنه بانوان F12/11: هاجر تکتاز (ساعت 22:50)


دوچرخه سواري:

* تايم تريل C4: بهمن گلبارنژاد (ساعت 14)


وزنه برداري:

* دسته 100- کيلوگرم: علي صادق زاده (ساعت 15:30)

دسته 100 کيلوگرم: سيامند رحماند (ساعت 21:30)


 



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 2:22 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

مديرروابط بين الملل سازمان ليگ حرفه‌اي فوتبال گفت: در تخصيص سهميه به کشورها 30 درصد عملکرد تيم ملي و 70 درصد عملکرد باشگاه‌هاي آسيايي نقش دارد.


   به نقل از سايت سازمان ليگ حرفه‌اي، محمدرضا کسرايي در مورد نحوه امتيازدهي و شيوه اختصاص سهميه هاي ليگ برتري باشگاه هاي در کنفدراسيون فوتبال آسيا اظهار داشت: هر کشوري که زير 600 امتياز بگيرد حق شرکت در ليگ قهرمانان آسيا را نخواهد داشت. هر نقص مدرک از هر باشگاهي 30 امتياز از امتيازها کم مي کند. در حال حاضر نمايندگان کنفدراسيون فوتبال آسيا از کشورهاي مختلف بازديد مي کنند و تعداد کل امتيازها هزار امتياز است. سال گذشته مجموع امتيازها 800 امتياز بود.


وي ادامه داد: استانداردهاي فني 200 امتياز از مجموع هزار امتياز را دارد. پس از کسب يازده فاکتور اصلي مورد نظر کنفدراسيون فوتبال آسيا، در تعداد سهميه هاي ايران در ليگ قهرمانان آسيا 30 درصد عملکرد تيم ملي و 70 درصد عملکرد باشگاه ها در ليگ قهرمانان آسيا نقش دارد. سپس کشورها براساس امتيازهاي کسب شده رده بندي خواهند شد. رده بندي کشورها در دو بخش شرق و غرب آسيا صورت مي گيرد.


مدير روابط بين الملل سازمان ليگ تعداد سهميه هاي ليگ قهرمانان در رده بندي نهايي را به اين شرح اعلام کرد: رده اول و دوم  4 سهميه مستقيم، رده سوم سه سهميه مستقيم به اضافه يک سهميه پلي آف، کشور رده چهارم دو سهميه مستقيم و يک سهميه پلي آف، کشور رده پنجم يک سهميه مستقيم به علاوه يک سهميه پلي آف، و کشورهاي رده شش و هفت هر کدام فقط يک سهميه پلي آف خواهند داشت. اين سهميه بندي براي دو سال 2013 و 2014 خواهد بود.


 



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 1:45 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

تمرين تيم فوتبال پرسپوليس صبح امروز برگزار شد.


   تمرين پرسپوليس صبح امروز در ورزشگاه درفشي‌فر دنبال شد.


* زايد به دليل مهيا نشدن شرايط سفرش به ليبي براي همراهي تيم ملي کشورش ناراحت بود. وي روز گذشته گفته بود امروز عازم کشورش مي‌شود.


* سوسا در تمرين امروز حضور داشت. وي به فيزيوتراپي رفت و مدير برنامه‌هاي او اعلام کرد هنوز تکليفش مشخص نشده است.


* سامان آقازماني که به دليل مصدوميت در تمرينات يکي دو روز قبل با احتياط تمرين مي‌کرد امروز به تمرينات گروهي پرداخت.


* فشنگچي در کلينيک فيزيوتراپي کرد. وي با تجويز پزشکان روزانه بايد دو نوبت فيزيوتراپي کند.


* عبدالله نژاد مربي تيم‌هاي پايه پرسپوليس در تمرين امروز حضور داشت.


* پرسپوليس فردا در ديداري تدارکاتي به مصاف شهرداري ياسوج مي‌رود.


 



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 1:43 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       


برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 1:40 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

مديرعامل باشگاه استقلال معتقد است با وجود مشکلاتي که وجود دارد ديگر مديرعاملي اين باشگاه چنگي به دل نمي‌زند.

 

   علي فتح‌الله‌زاده درباره انتخاب اعضاي جديد هيئت مديره استقلال،‌ تعيين اسپانسر و ديگر مسائل اين باشگاه صحبت‌هاي زير را مطرح کرد.


* چند هفته‌اي است که مي‌گوييد در حال نهايي کردن مذاکرات با اسپانسر هستيد. چرا تاکنون خبري نشده است؟


برخي اسپانسرها چون اين کاره نيستند فضا را خراب و سپس خود را از گردونه چنين کارهايي خارج مي‌کنند. اکنون در حال مذاکره با دو اسپانسر هستم و تنها دليلي که نهايي نکرده‌ايم اين است که سر مبلغ پرداخت اوليه به تفاهم نرسيده‌ايم. من به دنبال اين هستم که هر اسپانسري پرداختي بيشتري بدهد، با آن قرارداد امضا کنم. به همين دليل امروز هم تکليف اين مسئله مشخص نمي‌شود.


* برخي فکر مي‌کنند شما منتظر هستيد تکليف هيئت مديره مشخص شود و سپس کار اسپانسر را نهايي کنيد؟


هر کسي که چنين چيزي گفته من را نمي‌شناسد. بارها گفته‌ام اگر قرار باشد من نباشم تيم را مي‌بندم و مي‌روم. تاريخ و سابقه اين را ثابت کرده است. استقلال را دوست دارم و حتي اگر از اين تيم بيرون بروم اين باشگاه را از اذيت نمي‌کنم. هر کاري براي استقلال انجام مي‌دهم.


* نظرتان در مورد حکم کميته انضباطي در خصوص خاطيان دربي چيست؟


به آن اعتراض داريم و اصلا قبول نداريم که شروع کننده اين حاشيه‌ها استقلالي‌ها بودند. نمي‌دانم چرا مسئولان کميته انضباطي چشم خود را به حقيقت مي‌بندند. اصلا کاري به هوادار استقلال و پرسپوليس ندارم. فيلم اين اتفاقات موجود است. سر بازيکن من شکسته و چرا کميته انضباطي اين را نمي‌بيند. اگر قرار به ترسيدن از داد و بيداد است صداي من از همه بلندتر است. درست است که ميزبان هم نقشي در اداره ورزشگاه ندارد اما در اين دربي ما ميهمان بوديم. مشکل اينجاست آنهايي که مقصر هستند را جريمه نمي‌کنند. فدراسيون فوتبال بايد جريمه شود. فدراسيوني که نمي‌تواند 4 صندلي بچيند تا مردم از 10 ساعت قبل وارد ورزشگاه نشوند، بايد جريمه شود اما آقايان دوست دارند فقط صورت مسئله را پاک کنند.


* گفته مي‌شود قلعه نويي به افشارزاده توصيه کرده هيئت مديره استقلال را قبول نکند.


اگر قلعه نويي چنين توصيه‌اي کرده به اين دليل است که مي‌داند افشارزاده در ورزش کشور مطرح است و شخصيت او را مي‌شناسد. ما هم که در اين قضيه هستيم بريده‌ايم و ديگر مدير عاملي و عضو هيئت مديره استقلال شدن چنگي به دل نمي‌زند. متاسفانه برخي روزنامه‌ها الفاظي را به ما لقب مي‌دهند که من مجبور شدم بعد از 20 سال از يکي از اين روزنامه‌ها شکايت کنم.


معتقدم که اگر قرار است هيئت مديره‌اي تشکيل شود بايد شرح وظايف مشخص باشد. هميشه گفته‌ام کسي که مي‌خواهد در هيئت مديره کار کند بايد حداقل يک بار اساسنامه باشگاه را بخواند و بعد قبول مسئوليت کند. مديرعامل بالاترين مقام اجرايي باشگاه است و بقيه اعضا بايد مسائل کلان را تشريح کنند. همه عزل و نصب‌ها به عهده مدير عامل است. چرا بايد يک نفر ديگر بگويد چه کار کنم. متاسفانه همين عدم شناخت‌ها تيم را به حاشيه مي‌برد. ما سال گذشته به خاطر همين مسائل بي‌جهت و خودزني‌ها جام را از دست داديم.


 



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 1:37 بعد از ظهر ::  نويسنده : عرفان       

باشگاه استقلال به حکم کميته انضباطي مربوط به اتفافات ديدار با پرسپوليس اعتراض مي‌کند.


  کميته انضباطي فدراسيون فوتبال روز گذشته راي دربي 75 را صادر کرد.


در اين حکم دو باشگاه پرسپوليس و استقلال به دليل پرتاب سنگ و اشيا به زمين مسابقه جريمه مالي شدند و از سوي کميته انضباطي شروع کننده اين جريان هواداران استقلال اعلام شد.


باشگاه استقلال به اين حکم معترض است و به گفته مديرعامل باشگاه، آنها قصد دارند امروز در نامه اي به کميته استيناف اعتراض خود را نسبت به اين حکم اعلام کنند.


دربي 75 با نتيجه صفر - صفر به پايان رسيد اما اين مسابقه به دليل پرتاب سنگ و گوجه از سوي هواداران دو تيم تحت تاثير قرار گرفت.



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب



 
درباره وبلاگ

سلام.خوش اومدین .برای داشتن وبلاگی بهتر به انتقادات و پیشنهادات شما دوستان عزیز احتیاج دارم.چنانچه مطلبی دارین به اسم خودتون و در بخش خاصی در وبلاگ ثبت میشه
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کلبه فراغط و آدرس erfanak618.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان